(( خوش آمـــدیـــد )) .. (( شه راغلاست )) .. (( Welcome ))

این وبلاگ افتخار می کند که خوانندۀ مثل شما دارد. منتظر نظریات ، انتقادات وپیشنهادات سالم شما هستم.

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

نظم ما افغانها در بي نظمي ماست !

هفته گذشته در كابل بودم و يك روز خواستم نزد يكي از دوستانم كه در نزديكي چهار راه زنبق طلايي است بروم ، حدوداَ ساعت هشت ونيم صبح بود از چوك كوته سنگي مي خواستم به طرف شهر بروم . در چوك كوته سنگي در ساعت اول صبح ازدحام ترافيك ، تراكم جمعيت و بي نظمي بي نهايت زياد بود. ملي بسها وقتيكه مي آمدند قبل از اينكه به ايستادگاه رسيده و بريك بزنند در ظرف كمتر از دو دقيقه مملو از نفر مي شدند. در هنگام بالاشدن نفرها به ملي بس به حدي بي نظمي بود كه مردم به سختي مي توانستند تا از در وازه ملي بس بالاشوند و هركه جلوتر بالامي شد به سرعت خود را به چوكي كنار شيشه مي ساند وكسانيكه ديرتربه ملي بس بالامي شدند حتي اگر پير مرد و پير زن بود مجبور بودند تا در پياده رو ها روي پاهاي خود شان استاد شوند و هيچ جواني به مسينيت آنها اعتنا نمي كرد تا چوكي را براي آنها واگزاركند. و راننده هاي همين موتر هاي ملي بس و ساير وسايط نقليه متأسفانه بدون در نظر داشت قوانين ترافيكي و اصول شهروندي هارنگ (هارن) هاي بسيار با صداهاي ناهنجار و ترخيش كننده به موتر هاي شان نصب كرده بودنند ( البته اين وضعيت در تمام نقاط كشور وجود دارد ) هر لحظه و بدون هيچ گونه مراعات حال ديگران وعابرين هارنگ (هارن )هاي موتر هاي شان را تا درجه آخر فشار مي دادند. و همچنان افراد معلول نيز بودند كه گويا اين افراد از طرف رياست تصدي ملي بس به هر اسيتادگاه گماشته شده اند وهر كدامشان يك عصاچوب در دست داشتند كه به هر موتر مي رسيدند به شدّت به بانت آن موتر مي كوبيدند وبا صداي بلند مي گفتند : خليفه برو ! و در لابلاي اين همه سر و صدا ، اطفالي هم بودند البته از همان اطفاليكه يگانه نان آور يك كتله عظيمي از جامعه مارا تشكيل مي دهند و هر كدام شان خود را به در وازه يك موتر آويزان كرده و با صداي بلند فرياد مي زدند: ( شارو ، شارو ، شارو ) كه صداهاي اينها همراه با صداهاي مهيب و گوش خراش هارن هاي موتر ها باهم يك جا شده و هر كس فكر مي كر كه اين صداها گوش فلك را كرخواهند كرد. قصه كوتاه . من حدود 25 دقيقه در درون اين وضعيت بودم وناگزيرشدم مثل خيلي هاي ديگر به سراغ تكسي بروم و همراه با چند نفر ديگر به مقصد سر زير زمين سوار يك تكسي شديم در بين راه هركس از يك چيزي سخن مي گفت بعضي ها از انتخابات بحث مي كردند بعضي ها از .... بحث مي كردند و در پهلويم كه يك شخص كهن سالي نشسته و به دقت به گپ هاي ديگران گوش مي داد . تا من خواستم از بي نظمي و او ضاع اجتماعي شهر چيزي بگويم ايشان رو به طرف من كرد و بدون كدام تأملي گفت بچه جان نظم ما افغانها در بي نظمي ماست.

هیچ نظری موجود نیست: