(( خوش آمـــدیـــد )) .. (( شه راغلاست )) .. (( Welcome ))

این وبلاگ افتخار می کند که خوانندۀ مثل شما دارد. منتظر نظریات ، انتقادات وپیشنهادات سالم شما هستم.

۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

شعر از صفدر علی " زارع " :

در عمر رفته ای ما پایزار ما ربل بود
روییم سیاه و پر خاک ، با چرکها چتل بود
با کوچه ای جواری با صد هزار خواری
سه روز مانده در دیگ گویا بما عسل بود
چوب پدر بسر ها می خورد روز و شبها
منت زهی سعادت خوراک ما شخل بود
گر نان گندمی را می دیدیم بدست اطفال
می خورد و لیک آنها برما ماحصل بود
گوشت گویه را به عمریم هرگز ندیده بودیم
حتی که استخوانش باریک و یا دبل بود
توت و لوگور و خرپک با دوغ و غاو چکری
می خوردیم و بوقتش دماغ ما بی خلل بود
در وقت خواب شبها در زیر رخت خوابیم
بودیم به خواب راحت لحاف ما کتل بود
اردوی کیک خنا فیض بود بما محافظ
با گزمۀ گروپی نه دزد و نه دغل بود
با این رفاه و آسایش عمر ما بسر رسید
در بین والدینیم دائیم جنگ و جدل بود

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار زیبا و پر محتوا بود خصوصا اینکه با لغات اصیل هزاره گی این شعر را سروده بودند، خبر نداشتم که آقای زارع شاعر هم هستند،
موفق باشید وایام به کامتان باد.
با احترام: رحمت الله